Мы используем файлы cookie.
Продолжая использовать сайт, вы даете свое согласие на работу с этими файлами.

هوش

Подписчиков: 0, рейтинг: 0

هوش یکی از توانایی های ذهنی است و در بر دارنده قابلیت‌های متنوعی همچون استدلال، برنامه‌ریزی، حل مسئله، تفکر انتزاعی، استفاده از زبان، و یادگیری است. نظریه‌های هوش در طول تاریخ تغییر و تحول داشته اند . پژوهشگران می‌گویند با نوشیدن شیر، خوردن جگر، تخم مرغ و بادام زمینی، کولین بیشتری به مغز می‌رسد و هوش و حافظه تقویت می‌شود. نحوه سنجیدن میزان هوش افراد سنجش میزان کولین مغز است.

محققان موفق به شناسایی دو خوشه ژنی شده‌اند که عامل هوش و توانایی شناختی مغز است؛ از طرفی این دو خوشه در صورت جهش می‌تواند منجر به بیماری صرع شود. مطالعات محققان کالج سلطنتی لندن نشان می‌دهد که دو خوشه ژنی به نام‌های M1 و M3، در هوش و توانایی‌های ذهنی از جمله حافظه، تمرکز، سرعت پردازش، استدلال و عملکرد اجرایی مؤثر هستند. این دو خوشه ژنی متشکل از صدها ژن هستند و تصور می‌شود که توسط به اصطلاح یک سوییچ مرکزی کنترل می‌شوند.

بهره هوشی (هوش بهر)- IQ

در سنجش‌های سنتی تر تیزهوشی، افرادی که میزان بهره هوشی (هوش‌بهر - IQ) آن‌ها از حد مشخصی بیشتر باشد ،تیزهوش نامیده می‌شوند. این حد مشخص در نمونه‌گیری‌های مختلف، با توجه به نوع آزمون و جامعهٔ آماری که بهرهٔ هوشی به صورت نسبی نسبت به آن سنجیده می‌شود ،متفاوت است. اما باز هم به صورت معمول می‌توان ۱۳۰ را عددی دانست که در بیشتر آزمون‌ها مرز تیزهوشی فرض می‌شود و به افرادی که بهرهٔ هوشی بیش از این مقدار را داشته باشند تیزهوش گفته می‌شود. آزمونهای هوش بر مبنای جامعه آماری و شرایط خاص آن جامعه آماری تنظیم میشود و لزوماً نمی‌تواند برای تمامی جوامع یک هوش بهر را اختصاص دهیم.

هوش هیجانی (EQ)

هوش هیجانی (یا هوش احساسی یا هوش عاطفی که با حروف اختصاری EQ نشان داده می‌شود) بخش مهمی از «هوش» است که شامل توانایی شناخت، درک و تنظیم هیجان‌ها (احساسات) و استفاده از آن‌ها در زندگی است. اصطلاح هوش هیجانی را اولین بار در سال ۱۹۹۰ روانشناسی بنام سالوی برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کاربرد. هوش هیجانی از چهار مهارت اصلی تشکیل می‌شود:

خودآگاهی

توانایی شناسایی دقیق هیجان‌های خود و آگاهی از آن‌ها به هنگام تولید. خودآگاهی، کنترل تمایلات خود در نحوه واکنش به اوضاع و افراد مختلف را نیز شامل می‌شود. فردی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار است، نسبت به احساسات خود، آگاهی بی واسطه و بدون وقفه دارد.

خود مدیریتی

یعنی اینکه بتوانید واکنش‌های هیجانی خود را در مقابل همه مردم و شرایط مختلف کنترل کنید.

آگاهی اجتماعی

توانایی در تشخیص دقیق هیجانات دیگران و درک اینکه دقیقاً چه اتفاقی در حال روی دادن است. این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک می‌کنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات را ندارید و این همان همدلی است.

مدیریت رابطه

توانایی در به‌کارگیری «آگاهی از هیجانات دیگران» به منظور موفقیت درکنترل و مدیریت تعامل‌ها، همچنین این توانایی، ارتباط واضح با شرایط و کنترل مؤثر تعارض‌های دشوار را شامل می‌شود.

تیزهوشی

«تیزهوشی» مجموعه‌ای است از استعدادها، ویژگی‌های شخصیتی، و الگوهای رفتاری. تیزهوشی به معنای وسیع آن ویژگی برجسته‌ای است که ورای مفهوم صرف هوش‌بهر (IQ) قرار دارد. آزمون‌هایی برای سنجش میزان تیزهوشی ساخته شده‌اند که تنها بخشی از مفهوم تیزهوشی را می‌سنجند، تشخیص، روان‌سنجی و ساختار تیزهوشی محل بحث و اختلاف نظر است و حوزه‌ای در حال پیشرفت است.

تیزهوشی پنهان

تیزهوشی پنهان (نهفته) برای گروه بزرگی از افراد به کار می‌رود: تیزهوشان ناتوان از یادگیری، تیزهوشان معلول، تیزهوشان در معرض خطر، تیزهوشان متفاوت از نظر فرهنگی یا نژادی، تیزهوشان کم آموز و زنان تیزهوش.
گروهی از اینان در شرایط نامساعد محیطی، طبقه اقتصادی - اجتماعی پایین، اقلیت نژادی و قومی قرار دارند یا زبان رسمی زبان دوم آنهاست. دانش‌آموزان دختر نیز در این گروه جای می‌گیرند.
گروه دوم با معیارهای تشخیص سنتی مدارس غیرپیشرفته تلقی می‌شوند مانند دانش‌آموزانی که در زمینه‌های متفاوت خلاقیت و هوش‌های گوناگون برجسته‌اند مانند هنرهای تجسمی و نمایشی، رفتار روانی - اجتماعی رهبری، توانایی‌های حرکتی.
گروه سوم دانش‌آموزان کم آموز تحصیلی، معلولان حرکتی، ناتوانان در یادگیری و افراد دچار مشکلات عاطفی را شامل می‌شود

دام هوش

بسیاری از مردم که خود را بسیار باهوش می‌دانند، الزاماً متفکران خوبی نیستند. آنان در «دام هوش» گرفتارند. این دام جنبه‌های بسیاری دارد، که در اینجا فقط به دو مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
شخص بسیار باهوش می‌تواند دربارهٔ موضوعی عقیده‌ای را بپذیرد و از هوش خود جهت دفاع از این عقیده استفاده کند. این شخص هر چه باهوش‌تر باشد بهتر می‌تواند از عقیده‌اش دفاع کند. هر چه دفاع از عقیده بهتر باشد، شخص نیاز کمتری به انتخاب‌های دیگر پیدا می‌کند، یا به حرف دیگری گوش می‌دهد. اگر شما خود را محق بدانید، چرا باید این کار را بکنید؟ در نتیجه، بسیاری از ذهن‌های بسیار باهوش در دام فکرهای ضعیف می‌افتند؛ زیرا قادرند از این فکرها دفاع کنند.
جنبه دوم دام هوش، آن است که شخص با این اندیشه بزرگ می‌شود که خود را از اطرافیانش باهوش‌تر می‌داند (شاید هم این تصور درست باشد)، می‌خواهد بیش‌ترین سود ممکن را از هوش خود ببرد. سریع‌ترین و مطمئن‌ترین راه برای سود بردن از هوش «اثبات اشتباه دیگران» است. یک چنین سیاستی فوراً نتیجه می‌دهد و برتری شما را محرز می‌سازد. سازنده بودن، پاداش کم‌تری دارد؛ زیرا ممکن است سال‌ها کار لازم باشد تا مؤثر بودن عقیده‌ای آشکار گردد؛ بنابراین، بدیهی است انتقادی و مخرب بودن، کاربرد بسیار خوشایندتری برای افراد باهوش است.

رابطه تیزهوشی و نگرانی

هوش زیاد دردسرهای خودش را هم دارد و یکی از آن‌ها، همیشه نگران بودن است. پژوهش گران معتقدند، افرادی که بیش از حد نگران هستند، غالباً آدم‌های باهوشی هستند و نگرانیشان به جای اینکه به زندگی آن‌ها آسیبی بزند، در موقعیت‌های سخت به دادشان می‌رسد. نگرانی آدم‌های باهوش باعث می‌شود کمتر گرفتار موقعیت‌های خطرناک شوند و بیشتر از دیگران از موقعیت‌های سخت جان سالم به در ببرند. نگرانی ناشی از نگاه کردن و تحلیل ابعاد و جزئیات یک موقیعت خاص است .

الگوی جهانی بهرهٔ هوشی

بر اساس مطالعات انجام شده بهرهٔ هوشی در برخی مناطق زمین بالاتر از دیگر مناطق است. بهرهٔ هوشی در گوشه و کنار جهان از تنوع و تفاوت بالایی در میان کشورهای مختلف یا شهروندان یک کشور با هم برخوردار است. دلیل این تفاوت برای مدت زمانی طولانی مورد توجه دانشمندان قرار داشت و پرسش اصلی نیز اینجا است که آیا دلیل این تفاوت در ریشه‌های ژنتیکی انسان‌ها نهفته‌است یا شرایط محیطی. بر اساس نتایج پژوهش‌ها، تنوع در بهرهٔ هوشی دلیل تکاملی دارد و نه ژنتیکی. تاکنون دانشمندان زیادی برای توضیح الگوی جهانی بهرهٔ هوشی دلایل متعددی بیان کرده‌اند، برخی دلیل آن را اختلاف در میزان تحصیلات، عده‌ای آب و هوای سرد و سختی زندگی در این شرایط آب و هوایی را دلیل این اختلاف عنوان کرده‌اند. بهرهٔ هوشی بالا نشانه‌های زیادی دارند، بالا بودن نمرات درسی، بالا بودن سطح تحصیلات، سلامت، عملکرد بالا در زمینه شغلی، دستمزد بالاتر و کاهش خطر چاقی.

نوزادان در حدود ۹۰ درصد از کالری بدن خود را صرف ساختن و فعال کردن مغز خود می‌کنند. مغز بزرگسالان نیز بیش از یک چهارم انرژی بدن را صرف خود می‌کند. از این رو در صورتی که در دوران کودکی و در مدت زمانی که مغز در حال ساخته شدن و کامل شدن است، رویدادی ناخواسته منجر به از دست رفتن انرژی بدن شود، مغز دچار آسیب‌دیدگی خواهد شد. بیماری‌های عفونی یکی از اصلی‌ترین عوامل در از بین بردن بخش زیادی از انرژی بدن و اختلال در روند رشد مغز هستند. ارتباط بسیار قدرتمندی میان میزان ابتلا به بیماری‌های عفونی و بهرهٔ هوشی وجود دارد، با کنترل عواملی مانند تحصیلات، ثروت ملی و دما، ابتلا به بیماری‌های عفونی یکی از دقیق‌ترین شاخص‌ها برای پیش‌بینی بهرهٔ هوشی در میان کشورها است. بررسی‌ها نشان می‌دهند ابتلا به بیماری‌های عفونی شاید تنها شاخص اصلی برای تعیین میانگین بهرهٔ هوشی ملی باشد. مطالعه بر روی افراد به ویژه کودکان نیز این فرضیه را تأیید می‌کند، برای مثال کودکانی که دچار عفونت‌های گوارشی هستند در طول زندگی خود از بهرهٔ هوشی پایین‌تری برخوردارند. پس تنوع در بهرهٔ هوشی دلیل تکاملی دارد و نه ژنتیکی

انتقادها به مفهوم هوش

غالباً معیارهای معینی نظیرِ توانایی حلِ مسئله، استدلال، قدرتِ حافظه و مانند آن را تعیین کنندهٔ هوش در هر فرهنگی می‌دانند. دانشمندانی نظیر بری (۱۹۷۴) شدیداً با این عقیده مخالف‌اند. آن‌ها طرفدارِ نسبی‌گرایی فرهنگی ست. از این دیدگاه، مفهوم هوش از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است. برای مثال استرنبرگ (Sternberg)(۱۹۷۴) نشان داد که مهارت‌های هماهنگی در جوامعِ بدوی و نانویسا برای زندگی این جوامع بسیار ضروری به‌شمار می‌آیند و به عنوانِ معیاری برای سنجشِ میزان هوش افراد بکار می‌رود. (مثلاً آن دسته از مهارت‌های حرکتی که برای تیراندازی با تیر و کمان لازم است). با این حال این مهارت‌ها برای اکثر مردمِ جوامع با سواد و پیشرفته تر هیچ رابطه‌ای با هوش ندارند. در فرهنگ‌های غربی، هوش را اغلب تواناییِ فرد در حلِ مسائلِ دشوار و تفکرِ خلاق می‌دانند. در حالی که در بسیاری از فرهنگ‌های غیر غربی هوش تا حد زیادی تحتِ شرایطِ اجتماعی بررسی می‌شود. در این گونه فرهنگ‌ها میزانِ نقش پذیری فرد در مسئولیت‌های اجتماعی، همکاری با دیگران و مهارت در ایجاد روابطِ بینِ فردی به عنوانِ معیاری برای سنجشِ هوش در نظر گرفته می‌شوند. هوش توانایی انجام امور مختلف زندگی است که هر فرد با توجه به تجربیات و دانش خود بتواند به بهترین شکل ممکن آن را انجام دهد.

هوش و یادگیری زبان دوم

هوش به‌طور سنتی از نظر توانایی‌های زبانی و منطقی-ریاضی تعریف شده‌است. تصور ما از IQ (بهره هوشی) بر چند نسل آزمایش این دو حوزه مبتنی است که از پژوهش آلفرد بینت در اوایل قرن بیستم نشأت می‌گیرد. به نظر می‌رسد موفقیت در مؤسسات آموزشی و به‌طور کلی در زندگی به بهره هوشی وابسته است. از دیدگاه الگوی یادگیری هدفمند آزوبل، بی‌شک هوش بالا متضمن فرایند بسیار مؤثر به یاد سپاری اقلام است که به خصوص در ایجاد سلسله‌مراتب مفهومی و حذف سامان‌مند سلسله‌مراتبی که مفید نیستند، ثمربخش است. سایر روانشناس‌های شناختی به صورتی پیچیده‌تر به فرایند حافظه و سیستم به‌یادآوری پرداخته‌اند.

در درک ارتباط میان هوش با یادگیری زبان دوم، آیا می‌توان به سادگی چنین گفت که یک فرد «باهوش» می‌تواند در یادگیری زبان دوم موفق‌تر باشد، صرفاً به این دلیل که هوش بیشتری دارد؟ به هر حال، ظاهراً بزرگ‌ترین مانع در یادگیری زبان دوم به مسئله حافظه برمی‌گردد، به‌طوری که فقط اگر بتوان تمام چیزهایی را که تدریس یا شنیده می‌شود، به خاطر سپرد، می‌توان در یادگیری زبان بسیار موفق بود. به نظر می‌رسد «بهره هوشی یادگیری زبان» ما پیچیده‌تر از اینها باشد.

هوارد گاردنر (۱۹۸۳) یک تئوری بحث‌انگیز از هوش ارائه داد که تفکرات سنتی را راجع به بهره هوشی در هم ریخت. گاردنر هفت شکل مختلف از دانش معرفی کرد که از نظر او تصویری جامع‌تر از هوش به دست می‌دهند. او پنج شکل دیگر هوش علاوه بر دو شکل معمول (یعنی شمارة ۱ و ۲) ارائه داد:

  • زبانی
  • منطقی-ریاضی
  • هندسی یا فضایی (توانایی شناخت راه در یک محیط، ایجاد تصویر ذهنی از واقعیت و تغییر بی‌درنگ و آسان آن)
  • موسیقایی یا آهنگین (توانایی درک و ایجاد الگوهای آهنگین و نواختی)
  • جسمانی-حرکتی (حرکت جنبشی مناسب، مهارت عضلانی)
  • میان‌فردی (توانایی درک دیگران، احساسات، انگیزه‌ها و نحوه تعامل آن‌ها با یکدیگر)
  • درون‌فردی (توانایی درک و شناخت خویشتن، ایجاد حس خودشناسی یا آگاهی به هویت و ماهیت خود)

گاردنر معتقد بود که ما با توجه به همان دو مقوله اول، سایر توانایی‌های ذهنی بشر را نادیده می‌گیریم و فقط بخشی از توانمندی کلی ذهن انسان را مد نظر قرار می‌دهیم. علاوه بر این، او نشان داد که تعریف سنتی ما از هوش، فرهنگ‌گراست یعنی به فرهنگ محدود می‌شود. «حس ششم» یک شکارچی در گینه نو یا توانایی‌های رهیابی یک ملوان در جزیره میکرونزی با تعریف غرب از بهره هوشی توجیه نمی‌شوند.

رابرت استرنبرگ (۱۹۸۵، ۱۹۸۸) نیز به صورتی مشابه و بنیادین دنیای اندازه‌گیری سنتی هوش را تکان داده‌است. استرنبرگ در دیدگاه «سه‌گانه» خود راجع به هوش، سه نوع «هوشمندی» ارائه داد:

  • توانایی برای تفکر تحلیلی جزء به جزء
  • توانایی تجربی برای تفکر خلاق و ترکیب خردمندانه تجارب مجزا و متفاوت
  • توانایی بافتی یا زمینه‌ای: «فن شهر زیستی» که فرد را قادر می‌سازد تا «بازی مدیریت محیط (دیگران، موقعیت‌ها، نهادها، بافت‌ها) را بازی کند».

استرنبرگ استدلال کرد که قسمت عمده تئوری روان‌سنجی به سرعت ذهن مربوط می‌شود و بنابراین پژوهش خود را به آزمون‌هایی اختصاص داد که بصیرت، حل مسئله واقعی، شعور، ایجاد تصویر وسیع‌تر از اشیاء و سایر امور عملی را می‌سنجند و به موفقیت در زندگی بسیار نزدیکند.

سرانجام، اثر دانیل گلمن به نام هوش عاطفی (۱۹۹۵) در تلاشی دیگر به منظور یادآوری انحراف تعاریف و آزمون‌های هوش سنتی، به‌طور منطقی احساس را به جای کارکرد فکری قرار می‌دهد. حتی مدیریت چند احساس اصلی- خشم، ترس، لذت، عشق، نفرت، شرم و غیره- نیازمند پردازش مؤثر ذهنی یا شناختی است. گلمن در بحث بیشتر استدلال می‌کند که «ذهن عاطفی بسیار حساس‌تر و سریع‌تر از ذهن عقلی است و حتی بدون یک لحظه درنگ و بدون اینکه بداند چه می‌کند، دفعتاً واکنش نشان می‌دهد. این سرعت از واکنش آگاهانه و تحلیلی که نشانه ذهن متفکر است، جلوگیری می‌کند» (گلمن ۱۹۹۵: ۲۹۱). نوع ششم و هفتم هوش مورد نظر گاردنر (میان و درون‌فردی) نیز حاکی از پردازش عاطفی است، اما گلمن عاطفه را در بالاترین سطح سلسله مراتب توانایی‌های انسان قرار می‌دهد.

با افزایش مفاهیم و اشکال مختلف هوش توسط گاردنر، استرنبرگ و گلمن، راحت‌تر می‌توانیم به رابطه بین هوش و یادگیری زبان دوم پی ببریم. در تعریف سنتی خود، هوش با موفقیت در یادگیری زبان دوم چندان ارتباطی ندارد یا به عبارت دیگر، افراد، صرفنظر از میزان بهره هوشی خود (با بهره‌های هوشی متفاوت) در یادگیری زبان دوم موفق بوده‌اند. اما گاردنر ویژگی‌های مهم دیگری را به مفهوم هوش اضافه می‌کند، ویژگی‌هایی که می‌توانند در موفقیت زبان دوم، نقش مهمی داشته باشند. هوش آهنگین می‌تواند سهولت نسبی درک و تولید الگوهای آهنگ یک زبان توسط برخی زبان‌آموزان را توجیه کند. حالت جسمانی-حرکتی پیش از این در ارتباط با یادگیری واج-آواشناسی زبان بحث شده‌است. اهمیت هوش میان‌فردی در فرایند ارتباطی کاملاً مشهود و واضح است. عوامل درون‌فردی به تفصیل در فصل ششم این کتاب بحث خواهند شد. حتی شاید بتوان با گمانه‌زنی مشخص کرد که هوش هندسی به خصوص «تشخیص راه یا جهت‌یابی» تا چه حد می‌تواند آموزنده فرهنگ دوم را در رشد بی‌دردسر در یک محیط جدید یاری دهد. توانایی‌های تجربی و بافتیِ مد نظر استرنبرگ، مؤلفه‌های «استعداد» را روشن می‌سازد، استعدادی که برخی افراد در یادگیری سریع، مؤثر و بی‌دردسر زبان دارند. در نهایت، EQ (بهره عاطفی) که توسط گلمن معرفی شد، احتمالاً در توجیه موفقیت یادگیری زبان دوم، هم در اتاق درس و هم در بافت‌های فاقد آموزش، بسیار مهم‌تر از هر عامل دیگر است.

مؤسسات آموزشی اخیراً هوش هفت‌گانه مورد نظر گاردنر را در انواع مختلف یادگیری مدرسه‌محور به کار برده‌اند. به عنوان مثال، توماس آرمسترانگ (۱۹۹۳، ۱۹۹۴)، توجه معلمان و دانش‌آموزان را به «هفت شکل هوشمندی» معطوف کرد و آموزگاران را در فهم این مطلب که هوش زبانی و منطقی-ریاضی تنها راه عملی موفقیت نیست، یاری رساند. بهره هوشی بالا در نگاه سنتی شاید تضمین‌کننده نمرات تحصیلی بالا باشد، اما تعیین‌کننده موفقیت در کار و کسب، خرید و فروش، هنر، برقراری ارتباط، مشاوره یا آموزش نیست.

اولر چندی پیش در یک مقاله، صریحاً نشان داد که هوش ممکن است مبتنی بر زبان باشد. «شاید زبان فقط یک پیوند حیاتی در جنبه اجتماعی پیشرفت فکری نباشد، بلکه خود شالوده هوش باشد» (۱۹۸۱الف: ۴۶۶). طبق نظر اولر، مباحث ژنتیک و عصب‌شناسی «رابطه‌ای عمیق و حتی نوعی یگانگی را میان هوش و استعداد زبانی نشان می‌دهد» (ص۴۸۷). نتایج فرضیه اولر راجع به یادگیری زبان دوم جالب توجه است. هم یادگیری زبان اول و هم یادگیری زبان دوم باید با عمیق‌ترین مفاهیم معنی مرتبط باشند؛ بنابراین، همان‌طور که قبلاً در تئوری یادگیری آزوبل گفتیم، یادگیری مؤثر زبان دوم، اشکال سطحی زبان را با تجارب پرمعنی پیوند می‌دهد. تقویت این پیوند ممکن است به چند صورت در واقع یک عامل هوش باشد.

مسائل زیادی را می‌توان از درک اصول یادگیری که در اینجا ارائه شده‌اند و نیز راه‌های مختلف درک چیستی هوش، نتیجه‌گیری کرد. برخی از جنبه‌های یادگیری زبان ممکن است مستلزم فرایند شرطی شدن باشد؛ جوانب دیگر شاید نیازمند فرایند شناختی هدفمند باشد؛ برخی جنبه‌های دیگر ممکن است به امنیت زبان‌آموزان در تعامل آزادانه و مشتاقانه با یکدیگر وابسته باشد. هر کدام از این جنبه‌ها حائز اهمیت است، اما هیچ ترکیب سازگار تئوری وجود ندارد که تمام بافت‌های یادگیری زبان دوم را دربرگیرد. هر معلم باید یک فرایند تقریباً درون‌یافتی را برای تشخیص بهترین ترکیب تئوری جهت تحلیل آگاهانه بافت خاص مد نظر اتخاذ کند. درک منسجم شایستگی و نقاط ضعف و قوت هر تئوری یادگیری، این درون‌یافت را کامل‌تر می‌کند.

جستارهای وابسته

پیوند به بیرون


Новое сообщение